پشت این اندیشه نشسته ام که چگونه

 داد فروخورده ی گلوگیرم را گویم

تا بدانی در پس این چهره ی آرام

خروشی خفته

به وسعت یک طوفان عظیم

و چنان نزدیک به ظهور

مانندشروع همین فصل جدید

در پس کلمات مانده ام

فریاد زمزمه وارم را بشنو

"ای یار در هراسم از خویشتن بی رحمم"

************************************************

ممنونم از کسایی که به سوالام توی پست قبلی جواب دادند.

این پست به علت چند تا مساله که ذهنم رو درگیر کردن مثل قبلی چند تا موضوع متفاوت داره، اگه نظری داشتین ممنون میشم بگین.

1- خشم:

بزرگترین و بدترین جنبه ی اخلاقی بشر خشم در مکان و زمان نامناسبه!  از اونجایی که خشم مثل کلید خاموش کردن مغز کار میکنه، باید در همون ابتدا جلوش گرفته بشه وگرنه پشیمونی (مثل حال الآن من!) سودی نداره.

درسته که احساسات فروخرده میتونه آغاز یه خشم باشه (مثل یه جیغ بلند که شروع کننده ی یه بهمنه) ولی عکس العمل بهتر از فروریختن هم هست منتها کمی سخت تره:

موندن و بزرگ تر شدن!

مثل برف های زیرین نزدیک قله که با کمی تحمل ذوب شدن بهم میچسبن و محکم میشن ولی کم پیش میاد فرو بریزن! موندن تو اوج به یکمی داغ شدن و تحمل نیاز داره!

2- ظهور:

مظلوم کیه؟

به نظر من مظلوم کسیه که توقع بجا و منطقیش از همه به دیوار بسته خورده؛ رنجشش روز به روز زیادتر شده تا جایی که بالاخره به زور هم شده فهمیده که بجز خدا پناهی برای گرفتن حقش نداره!

یادمه توی کتاب دین و زندگی فکر کنم سال سوم دبیرستان خونده بودیم که منجی وقتی ظهور میکنه که مردم از برقراری عدالت و صلح از طریق راهکار های قانونی به نتیجه نرسن. این عدم پاسخگویی نیاز عدالت، انسان رو دنبال یه قدرت بالاتر می کشونه تا بتونه امیدوار بمونه! امیدوار موندن یعنی زندگی کردن!

فکر کنم این ناامیدی داره همه گیر میشه! پس هرکسی میخواد جزو تعداد قلیل ایمان آوردنگان آخِر باشه (بر استناد آیه ای از قرآن) باید دست به کار بشه! من جمله خودم، حداقل می تونم تلاش کنم که گناه نکنم یا حتی کمتر گناه کنم!

3- نعمت خدا:

چندوقت پیش از خودم این سوال رو پرسیدم:

آیا حاضرم همه ی نعمت های دنیایی رو داشته باشم (مثلا ثروت، زیبایی، سلامتی و هر چیزی که به ذهنتون می رسه!) ولی خدا رو نداشته باشم؟

یه لحظه فکر کردم خدایی نباشه که به قدرت و توان و مهربونیش اعتقاد داشته باشم به نظرم دنیا پوچ رسید! اونجا بود که فهمیدم چقدر غرق نعمتم که دارمش و بودنش رو باور دارم.

4- عید:

امسال خیلی چیزا برام بی رنگ شدن! مثلا رنگ سرخ پر انرژی عید امسال برام در حد یه صورتی کم حال کمرنگ شده! حس خرید ندارم، حتی حس چیدن و تمیزکاری! عید برام بی ارزش شده!

بزرگ شدن خوب نیست! حس مسئولیت می کنم برای همه ی کارهایی که نکردم و همه ی روزهایی که بزرگ نشدم و مفید نبودم!

متنی خوندم از یه دوست که با شما به اشتراکش می ذارم ولی قبل از خوندنش یه قول ازتون می گیرم اونم اینکه بیاین به خودمون قول بدیم امسال بزرگ شیم!

اونقدر بزرگ که هرروز برای همه دعا کنیم.

                   که تا می تونیم دل کسی رو شاد کنیم.

                   که دل کسی رو نشکونیم.

                   که جلوی خشممون رو بگیریم.

                   که حداقل یه قدوم در راه سیر کردن گرسنه ها برداریم.

                   که بتونیم بنده ای از جانب او برای بنده هاش باشیم.



متن عیدی