یه فنجان روراستی

اینجا فقط کمی خودم هستم

خدای امیدبخش!

وقتی قلبم را بخشیدم، گمان نمیگردم به جایش لاشه دریده شده ای تحویلم دهند...

وقتی جوی محبتم را روان ساختم، تصورش سخت بود که مزرعه ی عشقش با دیگری را سیراب کند...

وقتی از آینده ام سرمایه گذاری کردم، انتظار داشتم بتوانم آخرش خانه ای بسازم و خانواده ای اما...

میدانی مشکل از من بود، گمانم غلط، تصورم بس خوشبینانه و انتظارم بی خود بود!

آخر تو هم هرچه باشی یک انسانی و انسان ممکن الخطا!

خطای من انتخاب تو بود و خطای تو آزار من!

و من چه خطا کار مظلومی هستم برای تو و تو چه خطای بزرگی شدی برای من!

*************************************************

خدایا میدانی گاهی انسان هایت کم می آورند؟

میدانی گاهی خسته می شوند؟

میدانی گاهی نفس می کشند اما مرده اند؟

میدانی بعد از آن مردم نکیر و منکرشان می شوند؟ میدانی مدام عذابشان می دهند؟

راستی خدایا عذاب قبر آنهایی که قبل مرگشان مرده اند، مانند همگان است؟

آه نمی دانم چه بخواهم و برای چه تلاش کنم که قوانینت مرا برعکس پاسخ ندهند؟

می دانم می خندی و می گویی تحمل ببایدت تا به حق رسی...

اما مطمئنم می دانی که انسان هایت عجول هستند، عجول!

*************************************************

در ظاهر بد نیستم، اما گاهی فوران میکنم!

حال جسمیم بد نیست و حال روحیم اونقدرا خوب نیست... رنجیدم و اصلا از خودم انتظار نداشتم اینجور خودم رو به دردسر بندازم!

میگن امیدت رو به هرچی غیر خدا ببندی خدا به همون واگذارت می کنه، امیدم به عقل دست و پا شکستم دادم و یه راست رفتم ته دره!

خداروشکر از اونجایی که خدا خیلی مهربونه راه برگشت رو پیدا کردم.

پس نویس:

- لطفا برام دعا کنین، واقعا به دعاتون نیاز دارم.

- ممنون از حضور پر محبت همتون

- ببخشید یه مدتیه خیلی کم میام و...

- از لطف و وفاداریتون خیلی متشکرم.

۱۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰

تصمیم منطقی فشار عصبی

سلام

تو این مدتی ک گذشت من بالاخره سخت ترین تصمیم زندگیمو گرفتم و خودمو برای باقی عمرم ب دغدغه ی تحمل کردن زندگی و عمر و نفس های مشترک انداختم!

میدونین برعکس تمام دوستی ها و روابط و... اینبار فقط و فقط از عقلم دستور گرفتم شبش پشیمون شده بودم چون واقعا احساسی نداشتم هنوز هم ندارم و قدرت قلبم داره مغزم رو ب زوال می کشونه اون همه منطق فدای یه بی احساسی شده .... حالم زیاد خوش نیست همین ک آرایشامو پاک کردم و لباسمو درآوردم حس کردم شادی هم از دل و روحم رفت و با کسی رو برو شدم ک بهش احساسی ندارم و باید براش وانمود کنم ک ب قدرت نداشته و عقل ناسلیمش باور دارم و دوستش دارم! این تظاهر هرروز داره حالمو بدتر میکنه و از ورطه ی بی احساسی دارم ب حد تنفر نزدیک تر میشم!

خیلی ب دعاهاتون نیاز دارم.

ب خیال خودم تصمیمم درست بوده چون منطقی و حساب شده بود ولی فهمیدم هیچ وقت یه زن از تصمیم منطقی شاد نمیشه و حس خوشبختی حداقل برای من توی حماقت های شیرین خیلی بیشتر از عاقلانه های تلخ موج میزنه.

۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

وقتی پریدن اجباریست!

الآن روحیم و احساساتم اونقدر در حال تغییره ک خودمم نمیدونم دقیقا چی بنویسم! فقط میدونم که نمی خوام مثل همیشه بنویسم، گفتم سال 95 خوبه چون از 94 توش اثری نیست ولی انگاری اشتباه کرده بودم! 

سال 94 لعنتی نبود بلکه الهه ی سال 94 خوب نبود برعکس 93!

فکر کنین 2تا شخصیت درونیتون لب یه پرتگاهن و فقط شما میتونین اونارو از مرگ نجات بدین، شما فقط مجبور به انتخاب یکی از این دوتا هستین!

1- شخصیت مهربونی که از خودشم مایه میذاره برای همه که هرخطایی بکنین بهتون میگه هنوز فرصت هست و نماد کامل امیدواریه که خوشحالی و خوشبختیش رو مدیون آرامش ناشی از حضور خداست.

2- شخصیتی کاملا منطقی که همیشه دست پرمهرش روی سرتون سنگینی میکنه و نمی ذاره راحت به حرف دلتون گوش بدین و لذت هر خطایی رو زهر مارتون میکنه!

همون تضاد بین دل و عقل منظورمه.

دلم میخواد از بالای اون پرتگاه بپرم! خدارو چه دیدین شاید بالهای پنهونم باز بشن! (یاد سوسک داستان کافکا افتادم!)

به نظرم تمام دلیل انسان بودن همین درد این انتخاب لعنتیه!

درد دائمی ای که هیچ وقت قطع نمیشه! خسته شدم از این جنگ درونی کاش یکم فرصت استراحت میداشتم!

میخوام بندای پوتینمو باز کنم و جورابامو درآرم و پاهامو توی آب یخ بذارم و بخوابم! دلم میخواد آتش بس بشه و بتونم کلی خواب راحت بخرم و دولپی بخورمش! واااای انگاری توی قلبم زلزله ی 100 لیشتری میاد تمام گلبولهای قرمزم میلرزه! باز عقل شبیخون زده! باید کلاخودمو بپوشم و برم توی هر دو جبهه بجنگم!

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

بهار

دو قدمی ات می ایستم

نگران پی دلم می گردم

کجا پنهانش کردی؟

کوله بارت هم نیست!

به چشمانت زل می زنم

بغض آسمان می شکند

 می روی و چترت نیست!

اشکانم می چکد...

*************************************************************

بهار 10-12 روزه تو مشهد شروع شده، باروناش، ابراش، گلاش و ... اما تقویم میگه هنوز چند ساعتی مونده!

بهار 94 خیلی جالب بود راس سال تحویل تو ازدحام  وحشتناک نزدیک حرم گیر افتاده بودیم و ساعتم خواب مونده بود! نمیدونم چش شد که دقیقا لحظه ی سال تحویل درست شد!

نمیدونم شبای قدر پارسالم چطور بود که توی 94 سرنوشت پر نشیبی برام رقم خورد! اولاش عالی بود واقعا عالی(خداروشکر).... اما از اوایل خرداد همه چی بهم ریخت تو ماه رمضون پر درد شدم و مهر تیر خلاص بم اصابت کرد! علتی که از کمای مهر بیرون اومدم، آذر بود که مثل یه شوک بم جون دوباره داد! بهمن و اسفند پر هیجان و سخت  سپری شد...(استرس هاس شبانه و کمبود خواب و فشار پیش بردن 4 شغل همزمان!)

از همه بدتر اثر فشار عصبی روی سلامتیم بود که چیزایی رو تجربه کردم که تو کل عمرم شاید تجربه نشه! آسم عصبی ای که بعضی اوقات بدجور از پا درم میاورد! درد قلب وحشتناک که دو سه ماهی بم فشار آورد تا بالاخره آمپول ها اثر کرد و خداروشکر الآن خیلی بهترم.

ولی همه ی اینا چیزی نیست بجز همون تیر خلاص! تیر خلاص ردی روی قلبم، وجودم و حتی آینده ام گذاشت که تا آخر عمر میتونه دردش بمونه و زخمش تازه بشه!

میدونین قسمت قشنگ سال 94 واسه من چیه؟

اینکه همه ی اون بدی ها توی 94 دفن شدن و ادامه شون به 95 نرسید! این خودش نعمت بزرگیه...
امسال چندتا درس بزرگ گرفتم:

- قبل اعتماد کردن، یادم باشه که هیچ چیز اونجور که به نظر میرسه نیست؛ پس روی تصورات حساب دائمی باز نکنم.

- هیچ کسی نیست که من براش اونقدری که برای خودم مهم ام، مهم باشم پس نمیشه از آدما انتظار بیشتری داشت. ضمنا خونواده هم از این قاعده مستثنی نیستن.

- سلامتی یعنی شکوه یعنی آرامش یعنی قدرت!

- اولویت با خداست و بعد رشد خودم و بس.

- هر دوره ای پر از تجربه است و تجربه یعنی هیجان! هیجان هم یعنی زندگی! باید دووم آورد. (همون قضیه شمع روشن و باد)

سال 95 برای من واقعا یه زمان جدیده! تصمیم های قشنگی دارم امیدوارم عملی بشن (بیاین برای رسیدن همه به آرزوهاشون دعا کنیم)

سال 95 برام نقره ای، سبز مغز پسته ای و بنفش کم حاله!

۱۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰

نخواستن یا نتوانستن؟!

عصاره ی جوانی ام را به دستت سپردم

صبور ماندم و سرشار از امید که به سلامت نگاهش داری

ناگهان دیدم که برای رفع ولع تمام نشدنی ات جوانیم را سرکشیدی!

ظرف نیمه خالی اش را هم به زمین زدی و شکاندی!

نمیدانی بخشیدنت چقدر سخت است!

تو را به آیه 47 سوره یونس سپردم.

میروم از صاحبم دوباره جوانی طلب کنم!

*********************************************************************

من همیشه مدعی بودم که راحت می بخشم و فراموش میکنم! ولی مدتیه که خیلی روی خودم برای بخشیدن یه فرد فشار آوردم!

بالاخره دیشب توی خوابم یه دل سیر زدمش! خیلی دوست داشتم بکشمش ولی از مسائل بعدش می ترسیدم! خواب مزخرف و تلخی بود! حیف خوابم! ولی صبح که بیدار شدم حس کردم حالا می تونم ببخشمش! دلم آروم شده! سرم هم همینطور! ولی تمام تنم درد میکنه!

بالاخره بخشیدمش!

خداروشکر

دوست داشتم دردم رو با شما شریک شم و بگم چقدر تلخی کشیدم و ازتون توجه و مهربونی و دلسوزی بگیرم ولی دیدم تکرار مزخرفات هم کار مزخرفیه!

وقتی میتونی یکی رو ببخشی بهتر که دیگه هیچ وقت اصلا به یاد نیاری اون اتفاق رو!


پس نویس:

مراقب دلتون باشین نذارین مثل دل من بشکنه...

۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

کمی دور از عطر بهار

پشت این اندیشه نشسته ام که چگونه

 داد فروخورده ی گلوگیرم را گویم

تا بدانی در پس این چهره ی آرام

خروشی خفته

به وسعت یک طوفان عظیم

و چنان نزدیک به ظهور

مانندشروع همین فصل جدید

در پس کلمات مانده ام

فریاد زمزمه وارم را بشنو

"ای یار در هراسم از خویشتن بی رحمم"

************************************************

ممنونم از کسایی که به سوالام توی پست قبلی جواب دادند.

این پست به علت چند تا مساله که ذهنم رو درگیر کردن مثل قبلی چند تا موضوع متفاوت داره، اگه نظری داشتین ممنون میشم بگین.

1- خشم:

بزرگترین و بدترین جنبه ی اخلاقی بشر خشم در مکان و زمان نامناسبه!  از اونجایی که خشم مثل کلید خاموش کردن مغز کار میکنه، باید در همون ابتدا جلوش گرفته بشه وگرنه پشیمونی (مثل حال الآن من!) سودی نداره.

درسته که احساسات فروخرده میتونه آغاز یه خشم باشه (مثل یه جیغ بلند که شروع کننده ی یه بهمنه) ولی عکس العمل بهتر از فروریختن هم هست منتها کمی سخت تره:

موندن و بزرگ تر شدن!

مثل برف های زیرین نزدیک قله که با کمی تحمل ذوب شدن بهم میچسبن و محکم میشن ولی کم پیش میاد فرو بریزن! موندن تو اوج به یکمی داغ شدن و تحمل نیاز داره!

2- ظهور:

مظلوم کیه؟

به نظر من مظلوم کسیه که توقع بجا و منطقیش از همه به دیوار بسته خورده؛ رنجشش روز به روز زیادتر شده تا جایی که بالاخره به زور هم شده فهمیده که بجز خدا پناهی برای گرفتن حقش نداره!

یادمه توی کتاب دین و زندگی فکر کنم سال سوم دبیرستان خونده بودیم که منجی وقتی ظهور میکنه که مردم از برقراری عدالت و صلح از طریق راهکار های قانونی به نتیجه نرسن. این عدم پاسخگویی نیاز عدالت، انسان رو دنبال یه قدرت بالاتر می کشونه تا بتونه امیدوار بمونه! امیدوار موندن یعنی زندگی کردن!

فکر کنم این ناامیدی داره همه گیر میشه! پس هرکسی میخواد جزو تعداد قلیل ایمان آوردنگان آخِر باشه (بر استناد آیه ای از قرآن) باید دست به کار بشه! من جمله خودم، حداقل می تونم تلاش کنم که گناه نکنم یا حتی کمتر گناه کنم!

3- نعمت خدا:

چندوقت پیش از خودم این سوال رو پرسیدم:

آیا حاضرم همه ی نعمت های دنیایی رو داشته باشم (مثلا ثروت، زیبایی، سلامتی و هر چیزی که به ذهنتون می رسه!) ولی خدا رو نداشته باشم؟

یه لحظه فکر کردم خدایی نباشه که به قدرت و توان و مهربونیش اعتقاد داشته باشم به نظرم دنیا پوچ رسید! اونجا بود که فهمیدم چقدر غرق نعمتم که دارمش و بودنش رو باور دارم.

4- عید:

امسال خیلی چیزا برام بی رنگ شدن! مثلا رنگ سرخ پر انرژی عید امسال برام در حد یه صورتی کم حال کمرنگ شده! حس خرید ندارم، حتی حس چیدن و تمیزکاری! عید برام بی ارزش شده!

بزرگ شدن خوب نیست! حس مسئولیت می کنم برای همه ی کارهایی که نکردم و همه ی روزهایی که بزرگ نشدم و مفید نبودم!

متنی خوندم از یه دوست که با شما به اشتراکش می ذارم ولی قبل از خوندنش یه قول ازتون می گیرم اونم اینکه بیاین به خودمون قول بدیم امسال بزرگ شیم!

اونقدر بزرگ که هرروز برای همه دعا کنیم.

                   که تا می تونیم دل کسی رو شاد کنیم.

                   که دل کسی رو نشکونیم.

                   که جلوی خشممون رو بگیریم.

                   که حداقل یه قدوم در راه سیر کردن گرسنه ها برداریم.

                   که بتونیم بنده ای از جانب او برای بنده هاش باشیم.



متن عیدی

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

دلسردی

دلم از قفس دوست داشتن ها گریخت
رها شدم از بند زمان و زمانه
می روم از حال به ازل!
آغازی که من باشم و خدا!
هیچ نباشد جز سکوت
و آغوشی گرم از نور

دنبالم فقط در خاطره ها بگرد
من حتی یک گام پیش نمی گذارم!



********************************************************

یه چند تا سوال و موضوع تو ذهنمه مینویسم هرکسی نظری داشت لطفا بگه! ممنون میشم!


1- وقتی دلسرد میشین چکار میکنین؟

دلسرد شدن برای من تقریبا آخرین انتخابه وقتی مدام و پشت سر هم کوتاه میام و فراموش میکنم، یهویی یه جایی انگار لیوان لبریز بشه دل می برم و دیگه دلسرد میشم! یعنی بود و نبود اون فرد از اونجا به بعد در حقیقت برام فرقی نمیکنه و از لحاظ عاطفی دیگه گرایشی بهش ندارم. خیلی کم پیش میاد از کسی دلسرد شم یا بهتره بگم رسیدن به آستانه ی دلسرد شدنم خیلی زمان بره! ولی اگه دلسرد بشم دیگه نمیتونم آدم قبلی باشم! دیگه اون فرد برام مهم نمیشه!
ممکنه نشونه ی افسردگی باشه! من همیشه سعی دارم بقیه راحت و خوشحال
باشن، حالا اینکه دیگه برام فرقی نکنه بود و نبودشون نشونه ی خوبی نیست! خصوصا که الآن تو یه مدت کوتاه از 3 نفر باهم دلسرد شدم!
وقتی میام
خونه حس میکنم تو یه پانسیونم که توش با یکی مشکل دارم و برای تحمل شرایط ازش دوری میکنم! اهمال مسئولیت ها خیلی اذیتم میکنه و اگه فکر کنم اون فرد نسبت بهم بی مسئولیته راحت تر با شرایط کنار میام!
2- میدونین داد کی به نتیجه میرسه؟
به نظر من وقتی که بجای تکون دادن تارهای صوتی حنجره، خونه ی خدا رو بلرزونه!
دل مومن خونه ی خداست! حیف ک مومن (به معنی واقعی) نیستم وگرنه شاید جواب ظلم هایی ک بم میشد رو زودتر میگرفتم!
3- فکر میکردم زندگی می سازم دریغ از اینکه یه خاله بازی بوده ک وقتی مامانامون صدامون کنن باید تمومش کنیم!
4- به نظر شما زندگی چه رنگیه؟
من هروقت بهم میریزم همه چی برام زرد و نارنجی و قهوه ای میشه! با اینکه عاشق پاییزم ولی از این رنگا متنفرم!
5- دلم فقط تو دستای خداست! یدا.. فوق ایدیهم! خداروشکر.
6- میدونین اینکه خونه و خونواده دارین خیلی خوبه ولی اگه قبولشون نداشته باشین حستون افتضاح تر از نداشتنشون میشه! چون مدام تو دوراهی هستین که میشه بهشون اعتماد کرد یا نمیشه و ....
7- وقتی رئیستون میزنه زیر قراردادتون و شما کپی قراردادتون رو گم کردید! چیکار میشه کرد؟

۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

سالی ک گذشت

اتفاقایی ک طی سال گذشته رخ دادن خیلی زیاد بودن

تازه چند ماه بود ک شاغل شده بودم اونم یه کار پارت تایم!

چند هفته بعد با والری آشنا شدم کسی ک ازم 3سال کوچیکتر بود و سابقه ی کاری 4ساله داشت و اونو الگوی کاری خودم قرار دادم والری خیلی کوشا و پرتلاش بود و از وقتش درست استفاده میکرد حیف دیگه نمی نویسه یا شایدم مینویسه و آدرس وبش رو ندارم، آشنایی با والری بهم فهموند الزاما کسایی ک موفق هستن و دقیق و کوشا نمیتونن مهربون و آروم و شاد هم باشن! گاهی آدما از علاقه گریزونن

عید امسال فهمیدم خیلی ها دنبال هوس هستن و افتادن توی تله ها خیلی سادست و اگه خدا نخواد یهویی چیزی ازمون نمیمونه خصوصا از سرمایه ی ایمانمون

عید امسال پر تجربه بود ، دوستای جدید، کار، مطالعه و مطالعه و مطالعه

بعدش هم یه سیزده بدر سفری و ی نمایشگاه کتاب و ی بغل پر کتاب

فروردین گوشی خریدم ک باب میلم نبود و دردسر زیاد داشت تا الآن ک خداروشکر دیگه باهم کنار اومدیم

خرداد مسئولیت مدرسه افتاد رو دوشم و کارم چندین برابر شد و کم کم با شغلم آشنا شدم

خرداد محمدیان اومد و سری واگرای دیداراش تا همین دی بود و من اخر نفهمیدم جریان چی شد! ما ک ب مجلس عقد برادرش هم دعوت نشدیم...

خرداد تصور زیبام از ی فرد مثل یه بادکنک سوزن خورده ترکید و پوچ بودنش بم ثابت شد!

مرداد ک شد مدرسه رنگ میشد و ما هم رفتیم یه سفر با دعوت اداره ی پدری و همراهی خانواده ی خواهرم نی نی خیلی شیرین بازی داشت ولی حال من خراب بود فکر میکردم خیلی بدبخت و تنهام و بازم یه نمایشگاه کتاب پیدا کردم و یه بغل پر کتاب ! یه رژ آلبالویی هم خریدم ک بوی یاس وحشی میده

شهریور بوی خوبی میداد تا اوایل مهر ک بوی گندش دراومد و هنوزم درگیرشم و هرروز داره تحملش سخت تر میشه فقط تو این زمینه برام دعا کنین تو آذر یکمی تحملش آسونتر شد ولی خب انسان کمال طلبه و یه سره پی راحتی بیشتره

از مهر بام قرارداد ثابت بست و داره قد 3نفر ازم کار میکشه و چندرغاز میده ولی بازم خداروشکر

اواسط آذر اولین دارایی مالیم رو خریدم و اولین وامم رو گرفتم و فهمیدم چقدر حایگاهم پایین بوده ک پول باعث چ اختلافاتی شده حالا دارم ب درودیوارمیزنم ک قرض و قسطامو زودتر بدم و منتی بالای سرم نباشه

از مهر دنبال کار بودم و الآن 3هفته بیشتره سر یه کاری ام ک مشابه کار مدرسه است ولی شرایطش آسونتر و بهتره خداروشکر

بهمن هم اومد و یه سال گذشت و فهمیدم هیچ دوستی ای موندگار نیست، هیچ آدمی دلسوزتر از خودت برای خودت نیست، چشم زخم و حسادت بین نزدیکان خیلی زیاده، هیچ کاری بی استرس نیست و فقط خداست ک میتونه کاری کنه وگرنه بقیه نماد و وسیله ان

پس نوشت: 

فقط نوشتم تا برای خودم یادآوری باشه


۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

ربع قرن

چند روز دیگه تولد 26 سالگیمه و باید با 25 امین سال زندگیم خداحافظی کنم!

وقتی 15 سالم بود انتظار رخ دادن هرچیزی رو برای این سنم داشتم جز آینده ی اینجوری! بیخیال با ناله کردن هیچی درست نشده

خداروشکر از پارسال تا امسال شرایط خیلی بهتر شده و به چند تا از اهدافم تونستم برسم. خصوصا مسائل کاریم تو امسال خیلی بهتر شدن و یه سری موارد دیگه!

تو 25 سالگی خیلی چیزارو تجربه کردم که بم حس بد و خوب زیادی منتقل شد! اتفاقای امسال واقعا زیاد بودن و منم واقعا درگیر!

امیدوارم بتونم تو لحظه های آینده مثبت تر باشم و مفید تر برای خودم و همه

26 بهمن پایان ربع قرن حضور من توی دنیاست و هنوز نتونستم برای دنیا مفید باشم!

برام دعا کنید.


۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

تهمت

بعضیا چقدر راحت تهمت میزنن! چقدر راحت زندگی ها رو خراب میکنن

یکیشون امروز ظهر بم زنگ زد ناخواسته تلفنم تماس رو متصل کرد وقتی هندزفری متصل باشه بعد 10 ثانیه تماس وصل میشه ، تا شنیدم یه مرد پشت خطه و مامان و خواهرم سوار ماشینن (آخه هندزفری به ضبط وصل بود)  بودن سریع هندفری رو کشیدم و گفتم بفرمایید تا بالاخره بعد دو سه باز تکرار گفت : زهرا خانوم؟ منم عصبی و کلافه حین رانندگی با ی مریض ک پاش احتمال شکستگی داشت ، گفتم نه اشتباست و قطع کردم! عصر شد و دیدم طرف دو سه بار دیگه زنگ زده و پیام فرستاده و...

سر کار بودم زنگ زد دوباره برداشتم و با خشم جواب دادم و هیچی نگفت ک قطع کرد این شد ک تصمیم گرفتم به یه مرد بگم بشونتش سر جاش و شماره اش رو ب یا آشنا دادم و گفتم مزاحمم میشه، 

طرف به آشنای داستان گفته با من همه جور رابطه ای داشته! 

حالا من موندم چطور به خودش این جرئت رو داده وقتی هم بهش زنگ زدم منکرشد و عذرخواهی کرد!

آخه با عذر خواهی این اعتماد شکسته و این تهمت برطرف میشه؟

آخه چرا با زندگی مردم بازی میکنین؟

من ک کوتاه نمیام تا این بشر رو ب سزای عملش نرسونم بیخیال نمیشم.

فردا میرم شکایت میکنم ازش...

توروخدا شما مراقب آبروی آدما باشین.

۴۵ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۱